روزها ی تعطیلات بین ترم با سرعت باور نکردنی در گذر بود حامد به یاد نداشت هیچ وقت از آغاز ترم جدید احساس ناخوشایندی داشته باشد ، ولی این بار ... باید پایان نامه اش را تحویل میداد ... باید دنبال یک شغل ثابت میگشت ...
«دانشسرای عالی سابق همین تربیت معلم الان قبول شدم اما خوابگاه جا نداشت ، پدرم تونست یک اتاق تو یه خونه ی قدیمی جور کنه یکی از اون خونه هایی که شاید تو نمونه اش رو تو فیلم ها دیده باشی یک حیاط بزرگ که دور حیاط پر از اتاقه و یکی از این اتاق ها شد نصیب من !بابا ت پسر صاحب خونه بود ؛ مهربون وخوش برخورد مدام به ما سرکشی میکرد گاهی منو تا دانشگاه میبرد و ...
آرام بود وخجالتی …
سکوت وسکوت وسکوت شده بود علنی ترین صفت وجودیش .
شاید به همین دلیل نمیتوانست سریع با افراد رابطه برقرار کند.
به یاد نداشت حتی برای یکبار هم که شده او آغاز کننده ی یک رابطه باشد , اما بعد از مدتی دوستی کردن تازه افراد متوجه میشدند این انسان آرام و متواضع چقدر دوست داشتنی است .
به حق او یک دوست واقعی بود و هست ...
.: Weblog Themes By Pichak :.