تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, | 19:51 | نویسنده : eli

روزها ی تعطیلات بین ترم با سرعت باور نکردنی در گذر بود حامد به یاد نداشت هیچ وقت از آغاز ترم جدید احساس ناخوشایندی داشته باشد ، ولی این بار ... باید پایان نامه اش را تحویل میداد ... باید دنبال یک شغل ثابت میگشت ...



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, | 19:49 | نویسنده : eli

«دانشسرای عالی سابق همین تربیت معلم الان قبول شدم اما خوابگاه جا نداشت ، پدرم تونست یک اتاق تو یه خونه ی قدیمی جور کنه یکی از اون خونه هایی که شاید تو نمونه اش رو تو فیلم ها دیده باشی یک حیاط بزرگ که دور حیاط پر از اتاقه و یکی از این اتاق ها شد نصیب من !بابا ت پسر صاحب خونه بود ؛ مهربون وخوش برخورد مدام به ما سرکشی میکرد گاهی منو تا دانشگاه میبرد و ...



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, | 19:47 | نویسنده : eli

آرام بود وخجالتی …
سکوت وسکوت وسکوت شده بود علنی ترین صفت وجودیش .
شاید به همین دلیل نمیتوانست سریع با افراد رابطه برقرار کند.
به یاد نداشت حتی برای یکبار هم که شده او آغاز کننده ی یک رابطه باشد , اما بعد از مدتی دوستی کردن تازه افراد متوجه میشدند این انسان آرام و متواضع چقدر دوست داشتنی است .
به حق او یک دوست واقعی بود و هست ...



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 صفحه بعد

گور